سروشسروش، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

بزرگ شدن پسرمان

21 ماهگی سروش

دو روزه که 21 ماهه شدی و من اصلا باورم نمیشه که اینقدر بزرگ شدی حالا برای خودت فرهنگ لغت داری خدا رو شکر واقعا بابا آب چی بود ابرو نه = هندوانه توپ حمو=حموم اشین=بشین جوجو نیس=نیست دو=دوغ تا تا ابا = شعر تاب تاب عباسی سیب ساعت در ببر= هر حیوانی که شبیه ببر باشه شبت=شربت هام به به لالا سام=سلام فظ=خداحافظ نی نی ماست موز صدای حیوانت هم صدای گربه و ببعی را در میاری
4 تير 1393

20 ماهگی سروش

در ماه خرداد هم که چند روز اول را شمال بودی و در تعطیلات 14 خرداد به گلپایگان رفتیم و خیلی بهت خوش گذشت چون کلی با پسر عمه ها و عمو و پدر بزرگت بازی کردی کلن مرد ها رو بیشتر راغبی اما یه هفته بعد ار سفر دچار استفراغ و اسهال شدی البته اولش من استفراغت را فکر کردم به علت خوردن پوست تخمه بوده ام نگو ویروسی چیزی بوده یه مقدار تب هم داشتی و سه روز دقیقا بیحال افتاده بودی و لب به غذا نمیزدی فقط شیر میخوردی اسهالت خیلی زمان برد تا خوب شدی از اواخر ماه خرداد بود که یکسری کلمات تازه یاد گرفتی آن هم کلمه دو سیلابی چی بود هر صدایی که میشنوی میگی چی بود چی بود
4 تير 1393

19 ماهکی سروش

ماه اردیبهشت هم خیلی زود گذشت فقط در این ماه یه چکاپ شدی که یک مقدار دور سرت از خط منحنی بیشتر شده بود و دکترت احتمال کمبود ویتامین د و آفتاب را داده بود که کار من شده بود هر یه روز درمیون ببرمت بیرون خانه که آفتاب بخوری و قرار شد که بعد از یکماه چکاپ بشی خیلی نگرانت شدیم دهه آخر اردیبهشت هم دوباره به شمال رفتیم و در این مدت دو کلمه بابا و آب را به صورت واضح بیان کردی و پدرت را بابا صدا میکردی و همینطور پدر بزرگت را
4 تير 1393

18 ماهگی سروش

امسال دومین عید نوروزی بود که تو در کنار سفره هفت سین با ما بودی کل 14 روز عید که شمال بودیم و تو حسابی بهت خوش گذشت و کلی کنار ساحل بازی کردی البته توی فروردین یکبار دیگر هم سفری به شمال داشتی دیگه بچه شمالی شدی . در تاریخ 15 فروردین هم واکسن 18 ماهگیتو زدی و در روز دوم حسابی پا درد داشتی و سخت راه میرفتی و یک مقدار هم تب کردی اما خدا رو شکر تا 6 سالگیت دیگه واکسنی در کار نیست
4 تير 1393

17 ماهگی سروش

اصلا باورم نمیشه که این همه ماه گذشته و من سری به وبلاگت نزدم اینقدر این روزها داره تند تند میگذره که اصلا به هیچ کاری نمیرسم یا شاید ذوق و شوق من کم شده اسفند ماه که مثل برق گذشت و درگیره کار های عید بودیم فینگیل منم که خیلی تغییر خاصی نداشت و فقط روزهامونو شب میکردیم
4 تير 1393
1